زیر ستاره های آسمون

می نویسم تا یادم بمونه

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مداد» ثبت شده است

جمبه، روز آخر

ییییی، فاینالییییییییییی، فردا شروع میشه! بریم برای سخت ترین ترم کارشناسی :دی

 

امروز صبح، حلقه ای از دوستان جمع شدیم، و متاسفانه بخاطر زمان بندی بشدت بد یکنفر، مجبور شدیم نصفه ولش کنیم تا بریم مرحله بعدی! مرحله بعدی خرید بود! خرید چی؟ روغن، رب، حبوبات، ماکارونی و برَنج! به مقدار زیاد! مرحله بعدیش رانندگی بود! ویراژ کشی توی اتوبان و گپ زدن با یه افسر! که به طرز عجیبی زیاد میبینمش :)) و درنهایت رسیدن به مقصد و پخش.... دوباره تاکید میکنم، خیلییییی زمان بندیت افتضاح بود جناب. گند زدی!

 

بگذریم، میدونستین خمیر دوندون با طعم سیب و نعنا وجود داره؟ امروز، بعد تقریبا یه ماه استفاده ازش، طعمشو دیدم =))) بسی جذابه! پیشنهاد میکنم.

پ.ن: دختر عزیز، شرمنده که ایدمونو دزدیدن! به قول خودت، دیر به دنیا اومدیم =) ایده هامونو از قبل ساختن....

 

۰ نظر
پسر

شیب! کتابی از ست گادین

از جمله کتاب های موفقیت شخصیه که برخلاف بقیه به یه نکته دیگه ای میپردازه: انصراف!

نکته اول: بنظر من خیلییییی زیاد نوشته! یعنی میتونست همین مطالبشو با 20 صفحه هم جمع کنه. فکر کنم صرفا میخواسته یکاری کنه که مجلش، شبیه کتاب بشه.

 

توش یسری حرفی که لزومی به زدنش نبود هم اضافه کرده! مثلا اومده استدلال (البته چرت) اورده که چرا باید توی دنیا بهترین باشیم، تهشم گفته هرکی نخواست خب میتونه معمولی باشه :| عجب عجب

 

حرف کلیش اینه که آقا! بعضی جاها انصراف دادن خوبه! همیشه لازم نیست نهایت تلاش رو کرد! بعضی وقتا مسیری که داریم میریم، رو به موته! دیگه بیشتر از این وقت و انرژی روش نذارین! مثلا، فرض کنین شما کلاس آشنایی با کامپیوتر ثبت نام کردین که داره ویندوز xp یاد میده! خب این دیگه رسما منسوخ شده و بجز چندتا اداره توی ایران، ممکن نیست جایی ببینیدش! خب پس کار عاقلانه اینه، هر مرحله ای از کار هستین، بیخیالش بشین!

توی کتاب میاد میگه عواملی که آدم از انصراف خودداری میکنه، چین، که مثلا شامل غرور و حرفای اطرافیان و چندین مورد دیگه میشه و توصیه میکنه آدم خودشو ازینا جدا کنه که دستش درد نکنه!

درکل ممنون ازت آقای گودین! منم یسری کار مضخرف داشتم که به ادامه دادنشون اصرار میورزیدم و الآن میتونم با اطمینان بیشتری، کنسلشون کنم!

 

پ.ن: دختر دیشب خیلییییییییییییییییییییییی بد رد داده بود! واقعا نتونستم بفهمم چرا.. یعنی یه لحظه منفجر شد! و رد دادنشو با شوخی و خنده پوشوند! نمیدونم تحت چه فشاری بود ولی لحظه انفجار رو دیدم! برق دیوونگی تو چشماشو دیدم. و اون لحظه واقعا ترسیدم + ازینکه نمیتونستم کار درستی بکنم براش ناراحت بودم. کاش دیگه پیش نیاد :(

۲ نظر
پسر

پرید

از ساعت 7 شب شروع شد! هی میخواستم بیام بنویسم، کار پیش اومد، کار پیش اومد، آرچ هنپید، کار پیش اومد، الآن که داره فردا میشه، یادم رفت :/ یه چیز خوبیم بودا ولی یادم رفت.... در مورد یه ویژگی/صفت یا یه برنامه ای بود، هعی پرید و رفت

 

پ.ن: خیلی اسپاتیفای رو، بخاطر ساخت هفتگی پلی لیست (Discover Weekly) دوسش دارم! خیلییی زیاد!

۰ نظر
پسر

یکشنبه!

امروز یکشنبست! بشدت دپرسم و حوصله کاری رو ندارم. دلیلش حدس میزنم بخاطر خستگی دیروزه، از صبح تا عصر بیرون و پرانرژی بودم! احتمالا دارم ریکاوری میکنم.

 

از معدود کارایی که کردم این بود که مامانو همراهی کردم برای یه کاری، یه فرصتی پیش اومد و از ابرای شهریوری عکس گرفتم.

یه لحظه به ذهنم رسید شبیه یه صورت خندانه! البته خنده بدجنس. و ازون لحظه به بعد نمیتونم جور دیگه ای ببینمش! قبلش خیلی خوشگل بود...

 

اینجور روزا رو دوست ندارم.............. این رفع خستگیا باید تو خواب انجام بشه، حیفه وقت بیداری آدمو میگیره. ببینم عصر میتونم برم پیاده روی، شاید آروم تر شم.

 

پ.ن: امروز در مورد یکی از دوستای نزدیکش باهام صحبت کرد، دوستش شرایط سختی داشت ولی موضوع صحبتش جالب بود!

۱ نظر
پسر

آماده شدن

انتخاب عنوان مطلب کار سختیه! یه وقتایی هست در مورد یک موضوعی میخوای صبحت کنی و اوکی! ولی منی که فقط قراره یچیزایی رو برای اینکه یادم بمونه بنویسم، چی بذارم آخه؟ انگاری هر روزم یه اپیزوده ( یا چندتا) و به اسم نیاز دارن! هه خدایا شکرت

 

امروز رفتم دانشگاه، یکسری کارای ثبت نام رو قطعی کنم و واحدامم اوکی شد! البته شاید تو حذف و اضافه تغییراتی بدم... نمیدونم راستش

بعدشم رفتم کتاب خونه و "شیب" از ست گادین رو امانت گرفتم. کتاب کوچیکیه و امیدوارم قبل شروع ترم تموم بشه :)

 

بعدشم برای یه کار ریز دیگه راهی مدرسه شدم و تو راه چند نفر بهم ملحق شدن و اونجا کلی بازی کردیم =) دوست دارم... یعنی مدرسمو! هروقت میرم  کلی حال خوب میگیرم! هرچند امروز که خالی بود ولی خب، جذابیتای خودشو داره (",")

 

 

پ.ن: امروز با دختر حرف نزدم! چند روزیه صحبت خاصی به ذهنم نمیرسه و یسری موضوع نگرانم میکنن!

۲ نظر
پسر

فصلی جدید در ثبت نوشته ها

سلام سلام

من از وقتی به یاد دارم، باید خاطراتمو ذخیره کنم! اونم خارج از سرم، چراکه ظاهرا توی سرم محلی برای اینکار تعبیه نکردن :)

خلاصه که از کاغذ و دفترچه و ویس و .... به اینجا پناه اوردم. وبلاگ نویسی، بسیار مقدس و قشنگه و امیدوارم آفتی برای این فضا نباشم. بهم گفتن اسامی واقعی استفاده نکن! برات مشکل ساز میشه. منم جز چشم چی می تونم بگم آخه؟ خلاصه که آره

بزن بریم!

پ.ن: خوشحالم خودش تاریخ میزنه =)))

۱ نظر
پسر