دیشب فوق‌العاده بود!! یذره شب بیداری کردم و بعدم خوابم برد.

صبح که پاشدم، کل خوابام یادم بود و وقتی خواب مهم یا قشنگی می‌بینه آدم، می‌دونید که این خیلی اتفاق خوبیه!

برای اینکه یادم بمونه می‌نویسم.

الف بودیم در یک سرزمین دیگه!! منو به یه ماموریت فرستاده بودن تو یه قلعه و موضوع برگشت و فرار ازونجا بود. با کلی هیجان و تعقیب و گریز، این قسمت به خوبی و خوشی انجام شد. به نزدیک خونه (یه جای روستایی قشنگ، دور از چشم بقیه که سرتاسرش درخت و باغ و ... بود) رسیدم، قبل اینکه برم تو دیدم دم در یه خانومی داره یسری گل رو از زمین بر میداره، قیافش اصلا یادم نمیاد ولی یادمه تو خواب فکر می‌کردم دختره! یکمی باهاش صحبت کردم و توضیح می‌داد این گلا برای رفع سرمازدگی و کلا بیماری‌های مربوط به سردی به کار می‌ره. بعدم یادم داد چجوری باید گلبرگاشونو بزنم کنار و بعد بچینمشون. منم ۲ بار تلاش کردم و جفتشو گند زدم و خندیدیم. 😂🤦‍♂️

بعد که وارد خونه شدم، چندین نفری بودن که فقط ۲ تاشونو می‌شناختم، ۲ تا از دوستام بودن که تا رسیدم پریدن بقلم! فوق‌العاده بود. 😂 از سون از بیدار شدم، بهشون پیام دادم و تعریف و تشکر کردم. البته کمی بیشتر از بقل بود ولی خب همین کافیه!

خلاصه که بعد یه ادونچر حسابی و داشتن دوستای به این گلی، آدم که بیدار میشه، سرشار از انرژی و شادیه.

امیدوارم شما هم روز خوب و پرانرژی‌ای داشته باشین. 😉