کل کارای هفته جمع میشه، میگی تو این آخر هفتهای انجامش میدم، پنجشنبه صبح بیدار میشی و میبینی که ایوای! فقط ۲ روز مونده! زنگ میزنن خونت که ما خیلیییییییییییی بیقراریم! خیلی وقته کسیو ندیدیم، بیایم بیایم!!! هرچقدرم بگی کروناست گشو نمیدن! مامان میگه خب بیان دیگه! میان و تا بعدظهرت صرف مهمونی و پذیرایی و غیره میشه!
بعدم خسته کوفته، یه چرت ۱ ساعته میزنی (به قول یه بنده خدایی، لعنتی! به بیش از ۲۰ دقیقه چرت نمیگن :|)
شروع میکنی کاراتو، یهویی میبینی ۱۱ شبه و امروزتو ننوشتی! بدو بدو میای یه چیزی سر هم میکنی و برمیگردی سرکارات....
پ.ن: دختر امروز یچیزایی در مورد دندون پزشکی گفت! حتی جوابم دادم ولی واقعا نفهمیدم چی گفت :| باید از اول بخونم.