زیر ستاره های آسمون

می نویسم تا یادم بمونه

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قلم» ثبت شده است

باز دوباره شب شد

ساعت ۱۲ شد، رفتم بخوابم برای کلاسای فردا، گوشیمو دیدم زده ۱۱!!

چلی ذوق کردم برگشتم سر کارم 😂😂 (ایمجویای گوشیمو اوردم 😎 بسوز بیان! بسووووز)

این روزای آخر ۶ ماه که ساعت عوض میشه خیلی باحالن! کلی توشون هک سایت ها و سرویس های بانکی و دولتی رخ داده 😂 فکر ساعت ۱۱:۴۵ یه تسکیو انجام میدی، نیم ساعت دیگه، ساعت ۱۱:۱۵ عه!

۱ نظر
پسر

یکشنبه خلوت 😂

برعکس دیروز، امروز خیلییی آروم بود، حتی هوا هم یکم خنک تر بود =)

با مخاب و کنترل کلاس آنلاین داشتم. عاشق جفتشون شدم. بشدت اساتید محترم و حرفه ای هستن و امیدوارم سالم و سلامت باشن و بمونن wink (اصلا فکر نکنین اوکی شدم با ایموجیا :///)

کنترل گفتش گروهای 3 نفری تشکیل بدین و یسری تسک گروهی داد، خوشالم =)

مخاب گفت برین Microsoft Teams نصب کنین، کلاسارو میبریم اونجا، اولین بار بود میشنیدم اسمشو! باید جالب باشه.

۲ نظر
پسر

مُردممممممممم (کنترل بدجنس)

لعنتییییییی، 3.5 ساعت درس خیلیییییییه! مُردممممممم

استاد کنترل، فصل 1 رو یکسره داد...

هعی، روز سنگینی بود! بریم برای فردا

 

پ.ن: واقعا ایموجیاش زشتن! نمیتونم حتی یکیشو استفاده کنم!

۲ نظر
پسر

شنبه شلوغ

خیلی ازون چیزی که فکرشو میکردم سنگین تره!!!!!

 

صبح پاشدیم، ca خیلی نرمال، نیم ساعت در مورد کلاسش و درسش صحبت کرد و تامام. برسی تشریف نیوردن =) البته قراره حذفش کنم، خیلی فرقی نمیکنه. الک 2 اومد و 1 ساعت صحبت کرد، نصفش در مورد کارای طول سال و درسش بود و نیم ساعت مابقی رو یه دوره خیلییییییییی بیسیک در حد V=RI کرد و خدافظی کرد، تا رفتش، TA هاش یه مشق گنده انداختن رومون :| البته گفتن درسشو 2ش میده استاد. 90% انجام دادم و راضیم.

 

قسمت ترسناک ماجرا، کنترله! میدونستم با استاد ترسناکی سر و کار دارم ولی این یه لول دیگست، دیروز ایمیل داده بود که 1ش سر کلاس آنلاین حاضر باشین، امروز هم حدود 3.5 ساعت درس آپلود کرد!!!!

قصد جنگ داری بانو؟؟؟؟ xDDD سه و نیم ساعت ویدیو + کلاس آنلاین؟ میخوای بمیریم؟ میخوای اینجا بگم یه تکلیف ریز هم دادی؟؟؟

ولی خب مسیریه که باید رفت، ولی از قبلم خبر داشتم.

 

میمونه فقط سلطان! استاد مخاب1، فعلا سکوت کرده و ترسناکه! آرامش قبل طوفان.....

 

دیشب از شدت هیجان خوابم نبرد... یعنی یادمه ساعت 4:45 رو تو گوشیم دیدم. خستمه :)

 

 

پ.ن: ایموجیای اینجا خیلیییییی وحشتناکه! آخه چرا بیان؟

۲ نظر
پسر

بازدید از دوست

امروز رفیقم اومد بهم سر زد! خوشال بود و زندگیش به راه بود =)

کلییییی باهم صحبت کردیم، بعضی وقتا ناراحتم که همدانشگاهی نیستیم، ترکیب خوبی میشدیم :دی

سوار ماشین شدیم، یه چیز کوچولو!هه  خوردیم و برگشتیم. خیلی خوشال شدم از دیدنش! یعنی خیلیا! آدم درون گراییه ولی یه ویژگی داره که کافیه حرف اول کلمه اول جملتو بگی، تا حرفتو میهفمه و همراهی میکنه باهات =) حرف زدنش باهاش خیلیی آسونه و لذت بخش. طی جریان عجیبی باهاش دوست شدم... دبیرستان بودیم.... یکی بهم معرفیش کرد و یهویی شدید buddy شدیم. خیلی به سرعت!

فردا صبح باید برم سر یه قراری و بعدم یه کار خیریه ریز. انشالله که خدا راضی باشه.

 

پ.ن: دخترجان! خیلی ممنونم لحظاتی که نیاز دارم، میای و باهام صحبت میکنی! به امید اینکه زودتر از شر این ویروس کوچولو خلاص شیم و ارتباطمون دوباره حضوری شه :(

۱ نظر
پسر

چهار-چاهار-سخته

ویندوزمو عوض کردم، اوبونتومو فِرِش کردم و ناهار و شامم باهام بود و آی گس دتس ایت!

 

دیشب با دختر تلاش کردیم بدون سرچ تو نت، بستنی درست کنیم که نتیجش جذاب نبود :))) ولی همکاریش موجب لحظات خیلی لذت بخشی شد! کار درستیه دارم اینارو پابلیک مینویسم؟ یعنی بعد یه مدت یهویی به سرم میزنه و همه اینارو پاک میکنم؟ بوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبو

 

منتظر شنبم! دیگه ترم جدید شروع بشه و سرمون شلوغ بشه.... شلوغی ای که نشه کنسلش کرد! یعنی یجورایی بلاجبار!

۱ نظر
پسر

فصلی جدید در ثبت نوشته ها

سلام سلام

من از وقتی به یاد دارم، باید خاطراتمو ذخیره کنم! اونم خارج از سرم، چراکه ظاهرا توی سرم محلی برای اینکار تعبیه نکردن :)

خلاصه که از کاغذ و دفترچه و ویس و .... به اینجا پناه اوردم. وبلاگ نویسی، بسیار مقدس و قشنگه و امیدوارم آفتی برای این فضا نباشم. بهم گفتن اسامی واقعی استفاده نکن! برات مشکل ساز میشه. منم جز چشم چی می تونم بگم آخه؟ خلاصه که آره

بزن بریم!

پ.ن: خوشحالم خودش تاریخ میزنه =)))

۱ نظر
پسر