زیر ستاره های آسمون

می نویسم تا یادم بمونه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خستگی» ثبت شده است

وقتی مجبور میشی از روتین روزانت ۲-۳ ساعت زودتر پاشی تا به کارات برسی بدون حسابی عقب افتادی!

خستمههههههههههههههههههههههههه

مهمم نیست شب چند بخوابی! سحرخیز بودن کلا کار سختیه! من اگه قرار باشه هر روز، سحرخیز باشم، قطعا بالای ۳۰ سال عمر نخواهم کرد!

۳ نظر
پسر

گزارش شنبه

کوتاه مختصر مفید، کوییز امروز الک رو دادم، مشقش تا ۳ ساعت دیگه آپلود میشه، باید ویدیوهای کنترل رو ببینم و بعدم مشقشه!

عامممم بازی کردم و خوش گذشت! خوراک دونر خونگی پختیم که خوش مزه بود!

عامممممممم وات الس؟ آهان! روزای خوب بیاد موندی نیست زیاد. 😅 باشد که زودتر گذر کنیم...

 

پ.ن: چرا محبوبه ذکایی توی تگ‌هامه؟ کی هست؟ کجا اسمشو بکار بردم؟

پ.ن۲: آخرین سخنرانی هم شروع کردم و ربع اولش تموم شد! شدیدا جذابه، تموم بشه می‌نویسم ازش.

۰ نظر
پسر

یکشنبه!

امروز یکشنبست! بشدت دپرسم و حوصله کاری رو ندارم. دلیلش حدس میزنم بخاطر خستگی دیروزه، از صبح تا عصر بیرون و پرانرژی بودم! احتمالا دارم ریکاوری میکنم.

 

از معدود کارایی که کردم این بود که مامانو همراهی کردم برای یه کاری، یه فرصتی پیش اومد و از ابرای شهریوری عکس گرفتم.

یه لحظه به ذهنم رسید شبیه یه صورت خندانه! البته خنده بدجنس. و ازون لحظه به بعد نمیتونم جور دیگه ای ببینمش! قبلش خیلی خوشگل بود...

 

اینجور روزا رو دوست ندارم.............. این رفع خستگیا باید تو خواب انجام بشه، حیفه وقت بیداری آدمو میگیره. ببینم عصر میتونم برم پیاده روی، شاید آروم تر شم.

 

پ.ن: امروز در مورد یکی از دوستای نزدیکش باهام صحبت کرد، دوستش شرایط سختی داشت ولی موضوع صحبتش جالب بود!

۱ نظر
پسر