زیر ستاره های آسمون

می نویسم تا یادم بمونه

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواب» ثبت شده است

شلوغ شده ولی قشنگه

این روزارو دوست دارم! سرم شلوغه، وسط میانترماست، مشقا و پروژه‌ها هستن و میانگین روزی ۲ تا ددلاین داریم. یه استاد زبان‌فارسی دیوونه گیرم اومده :) ولی دوست داشتنین! لذت می‌برم و خوشحالم. البته دختر سرش خیلیی شلوغ‌تره و واقعا تحت فشاره (روزی ۵ ساعت خواب :((( ) ولی اونم هنوز پرانرژیه! امیدوارم زمین نخوره.

شما چطورین؟ این روزای شلوغ وسط آبانتون چجوری می‌گذره؟ ریت نوشتنا خیلی اومده پایین! همه رفتن دنبال زندگیشون :(

۳ نظر
پسر

00

با یک پلی لیست از Skillet، یک پنجره باز و درنتیجش هوای یخ، یک سوییشرت و عامل اصلی، یک همورک لعنتی! میشه راحت شب و رو صبح کرد! و جای سختش اونجاست که صبح می‌بینی هنوزم تموم نشده...

خوابم میاد.

۰ نظر
پسر

خواب شبانگاهی

یه ددلاین ۱۲ شبه

یدونم ۹ شب بود

۹ که اپلود کردم از خستگی مردم! ۹:۲۰ به مامان گفتم ۱۰ بیدارم کن برم سر کارم. رفتم خوابیدم! خوابیدم خوابیدم خوابیدم خوابیــــــــــــــــــــــدم! پاشدم سرشار از انرژی! انگاری ۱۰ روز خوابیده بودم 😂 ساعتو دیدم ۹:۵۰! چناااان خر ذوق شدم 😂😂 خیلی فوق‌العاده بود....

۰ نظر
پسر

دیشب مومو بهم زنگ زد!

 

دیشب یهویی چنین پیامی اومد! عکسش و شمارش برام عجیب بود! رفتم نوشتم که باید بخوابم! گفت بیا بازی کنیم. گفتم باید بخوابم و از چت در اومدم، تا رفتم رو تخت، زنگ زد :/ قطع کردم، درجا زنگ زد! وایفای رو خاموش کردم و ۳ باااار به گوشیم زنگ زد! با همین شماره 😑

دیگه مجبور به استفاده از دکمه بلاک شدم و خواب لذیذی رو تجربه کردم :))

صبح مامان می‌گفت دیشب کی هی بهت زنگ می‌زد؟ بهش نشون دادم و قضیشو گفت 😂😂😂 البته بنظر میاد فیک باشه! چون دقیقا دیشب مثلا یک ربع قبل من واسه دوستمم همین اتفاقات افتاده!

ولی به هرحال مزاحمت شبانه‌ای جالبی بود!

 

شاداب و پرانرژی باشین :)

 

پ.ن: اون یکی گروه رو بچه‌ها برای زبان‌فارسی این ترم زدن، استادش هنوووووز مشخص نیست :/ زنگ زدن آموزش و گفتن شما کلاسو شروع کنید، بهتون یه استاد میدیم :/// انگاری زنگ ورزشه مدرسست.

۱ نظر
پسر

عه یه روز گذشت!

دیشب ساعت ۱(am) یعنی امروز، کارام تموم شد، دیگه گفتم من که قراره ۷ پاشم! خب نمیرزه ۶ ساعت بخوابم.... یذره بازی کردم، کتاب خوندم و راه رفتم و ۷ شد :| تا به خودم اومدم، کارای روزو کردم دوباره ۷ شد! گفتم لعنتی 😂 خواستم بیام اینجا بنویسم که دیدم واقعا هیچی نداره بگم!

الان ۲ ساعت گذشته، یذره راه رفتم، چتیدم، عاممممم، مامان گفت شام بپز ولی یه مشت فلافل سرخ کردم (خیلیم خوشمزه بود اصن) و الآن اوکیم! 😂😂 یعنی اینطور بنظر می‌رسه!

دیشب، یعنی دیعصر رفتم دکتر، چشامو برسی کرد، گفت چی کار می‌کنی با خودت؟ یهویی دعوام کرد گفت من قطره اشک بهت دادم فقط یک هفته بزنی نه ۲ مااااااااااااااااااااااااااه! ممنوعش کرد برام و الآن یذره دلتنگشم 😅 (زیاد از چشم که کار بکشی، داغ می‌کنه، بعد این قطره کافیه دمایش دو سه درجه خنک‌تر باشه از چشات! چناااان حالی میای که اوهههههه...

آره! یذره گردش شب و روز از دستم در رفته 😅 بخاطر اینکه چشام نسوزه سر آفتاب کلا پرده اتاق کشیدست و خیلی فرق صبح و شب رو نمی‌فهمم بجز اینکه ظهرا گرمه :/ یعنی اگه نیاز شه کلاهمو بذارم، یعنی عصر الی ۱۰ صبحه وگرنه ظهره. وعده‌ها هم که تو قرنطینه زیاد قاطی شده! ممکنه ناهار نون پنیر بخوریم، صبحونه (البته اگه تازه بیدار نشده باشیم) یهویی کشک بادمجون (به قول یه بنده‌خدایی، کشتی بادمجان) بخوریم 😂

آره! الآنم اومدم اینجا که یهویی فاصله زیادی نیفته بعدا بگم ای بابا خراب شد،دیگه نمیشه نوشت :(

 

امیدوارم روزاتون عالییی باشه!

 

 

پ.ن:

بیان می‌دونی پاک کردن اینا چقدر سخت بود؟؟؟؟ حداقل یه گزینه می‌ذاشتی راهت پاکش کنم! هی دونه دونه ضربدر قرمز 😤

 

 

پ.ن۲: ملت غرغر می‌کنن ماهم بکنیم 😅

 

 

پ.ن۳: می‌دونستین اگه اسم عکس یا فایل x یا xx یا xxx باشه، نمی‌شه تو صندوق بیان آپلودش کرد؟ :/ ارور میده!

۱ نظر
پسر

خواب خوب

دیشب فوق‌العاده بود!! یذره شب بیداری کردم و بعدم خوابم برد.

صبح که پاشدم، کل خوابام یادم بود و وقتی خواب مهم یا قشنگی می‌بینه آدم، می‌دونید که این خیلی اتفاق خوبیه!

برای اینکه یادم بمونه می‌نویسم.

الف بودیم در یک سرزمین دیگه!! منو به یه ماموریت فرستاده بودن تو یه قلعه و موضوع برگشت و فرار ازونجا بود. با کلی هیجان و تعقیب و گریز، این قسمت به خوبی و خوشی انجام شد. به نزدیک خونه (یه جای روستایی قشنگ، دور از چشم بقیه که سرتاسرش درخت و باغ و ... بود) رسیدم، قبل اینکه برم تو دیدم دم در یه خانومی داره یسری گل رو از زمین بر میداره، قیافش اصلا یادم نمیاد ولی یادمه تو خواب فکر می‌کردم دختره! یکمی باهاش صحبت کردم و توضیح می‌داد این گلا برای رفع سرمازدگی و کلا بیماری‌های مربوط به سردی به کار می‌ره. بعدم یادم داد چجوری باید گلبرگاشونو بزنم کنار و بعد بچینمشون. منم ۲ بار تلاش کردم و جفتشو گند زدم و خندیدیم. 😂🤦‍♂️

بعد که وارد خونه شدم، چندین نفری بودن که فقط ۲ تاشونو می‌شناختم، ۲ تا از دوستام بودن که تا رسیدم پریدن بقلم! فوق‌العاده بود. 😂 از سون از بیدار شدم، بهشون پیام دادم و تعریف و تشکر کردم. البته کمی بیشتر از بقل بود ولی خب همین کافیه!

خلاصه که بعد یه ادونچر حسابی و داشتن دوستای به این گلی، آدم که بیدار میشه، سرشار از انرژی و شادیه.

امیدوارم شما هم روز خوب و پرانرژی‌ای داشته باشین. 😉

۱ نظر
پسر

یک شنبست، گیج شدم! یکشنبه درسته یا یک شنبه؟

 

امروز یهویی خوابم برد کلا و ساعت 10 پاشدم!!! یکم به کارای صبح رسیدم و الآن اینجام. مغزم هنگیده! نمیدونم چه کلاسی دارذم، چه کاری دارم! یعنی آروم آروم داره لود میشه که مثلا 4 یه اسکایپ دارم ولی این صبحیا رو اصلا نمیدونم! چقدر خواب موندن بده! حتی تو مجازی....

راستی: عصر باید درمورد چیز بنویسم! (هنوز چیز یادم نیومده فقط میدونم باید در موردش بنویسم 😂.)

۲ نظر
پسر