زیر ستاره های آسمون

می نویسم تا یادم بمونه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشجو» ثبت شده است

مُردممممممممم (کنترل بدجنس)

لعنتییییییی، 3.5 ساعت درس خیلیییییییه! مُردممممممم

استاد کنترل، فصل 1 رو یکسره داد...

هعی، روز سنگینی بود! بریم برای فردا

 

پ.ن: واقعا ایموجیاش زشتن! نمیتونم حتی یکیشو استفاده کنم!

۲ نظر
پسر

بازدید از دوست

امروز رفیقم اومد بهم سر زد! خوشال بود و زندگیش به راه بود =)

کلییییی باهم صحبت کردیم، بعضی وقتا ناراحتم که همدانشگاهی نیستیم، ترکیب خوبی میشدیم :دی

سوار ماشین شدیم، یه چیز کوچولو!هه  خوردیم و برگشتیم. خیلی خوشال شدم از دیدنش! یعنی خیلیا! آدم درون گراییه ولی یه ویژگی داره که کافیه حرف اول کلمه اول جملتو بگی، تا حرفتو میهفمه و همراهی میکنه باهات =) حرف زدنش باهاش خیلیی آسونه و لذت بخش. طی جریان عجیبی باهاش دوست شدم... دبیرستان بودیم.... یکی بهم معرفیش کرد و یهویی شدید buddy شدیم. خیلی به سرعت!

فردا صبح باید برم سر یه قراری و بعدم یه کار خیریه ریز. انشالله که خدا راضی باشه.

 

پ.ن: دخترجان! خیلی ممنونم لحظاتی که نیاز دارم، میای و باهام صحبت میکنی! به امید اینکه زودتر از شر این ویروس کوچولو خلاص شیم و ارتباطمون دوباره حضوری شه :(

۱ نظر
پسر

آماده شدن

انتخاب عنوان مطلب کار سختیه! یه وقتایی هست در مورد یک موضوعی میخوای صبحت کنی و اوکی! ولی منی که فقط قراره یچیزایی رو برای اینکه یادم بمونه بنویسم، چی بذارم آخه؟ انگاری هر روزم یه اپیزوده ( یا چندتا) و به اسم نیاز دارن! هه خدایا شکرت

 

امروز رفتم دانشگاه، یکسری کارای ثبت نام رو قطعی کنم و واحدامم اوکی شد! البته شاید تو حذف و اضافه تغییراتی بدم... نمیدونم راستش

بعدشم رفتم کتاب خونه و "شیب" از ست گادین رو امانت گرفتم. کتاب کوچیکیه و امیدوارم قبل شروع ترم تموم بشه :)

 

بعدشم برای یه کار ریز دیگه راهی مدرسه شدم و تو راه چند نفر بهم ملحق شدن و اونجا کلی بازی کردیم =) دوست دارم... یعنی مدرسمو! هروقت میرم  کلی حال خوب میگیرم! هرچند امروز که خالی بود ولی خب، جذابیتای خودشو داره (",")

 

 

پ.ن: امروز با دختر حرف نزدم! چند روزیه صحبت خاصی به ذهنم نمیرسه و یسری موضوع نگرانم میکنن!

۲ نظر
پسر

فصلی جدید در ثبت نوشته ها

سلام سلام

من از وقتی به یاد دارم، باید خاطراتمو ذخیره کنم! اونم خارج از سرم، چراکه ظاهرا توی سرم محلی برای اینکار تعبیه نکردن :)

خلاصه که از کاغذ و دفترچه و ویس و .... به اینجا پناه اوردم. وبلاگ نویسی، بسیار مقدس و قشنگه و امیدوارم آفتی برای این فضا نباشم. بهم گفتن اسامی واقعی استفاده نکن! برات مشکل ساز میشه. منم جز چشم چی می تونم بگم آخه؟ خلاصه که آره

بزن بریم!

پ.ن: خوشحالم خودش تاریخ میزنه =)))

۱ نظر
پسر