زیر ستاره های آسمون

می نویسم تا یادم بمونه

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

اولین میان ترم!

بعدا تکمیل می‌گردد.........

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

خب الآن فرداست و فکر می‌کنم دیروز مورد خاصی رخ نداد. امروز صبح (ساعت ۱ بامداد این) ۲ ساعت با یکی از عزیزان به بحث و گفتگو نشستیم و خوابمو خراب کرد :دی ولی خب میرزید و لازم بود.

و ۲-۳ روز به بهونه میان‌ترم خیلی کاری نمی‌کردم، تا اینکه الآن متوجه شدم بشدت عقب هستم. خب پس کل امروز و فردا رو باید سنگین برم...

دختر یه کوچولو عوض شده. دیگه سر فشار درسی غری نمی‌زنه ولی بی‌احساس‌تر شده که خب می‌دونم قضیه چیه و ناراحتم براش.

 

همین دیگه. شاد و سرخوش باشین :)

۰ نظر
پسر

پرو نباشیم!

امروز دیدم بچه‌ها دارن یه طومار! بله واقعا طومار بود جمع می‌کنن که به یکی از نایس‌ترین اساتید دانشکده اعتراض کنن. یسری جاهاش منطقی بود ولی مابقیش نه!

 

مثلا نوشته بودن توی این شرایط مجازی، استاد و دستیاران آموزشی در دسترس نیستن، کلاس ۱۷۰ نفر عضو داره و توی کلاس های درس یا رفع اشکال، فقط ۶ نفر شرکت می‌کنن! پس.... یجوراییی اونا در دسترس نیستن :|

 

نوشته بودن دستورکار آزمایشگاه فلانه و فلانه و .... و می‌دونم این درس نزدیک ۹ ساله تقریبا هیچ تغییری نکرده! صرفا نرم‌افزارهاش کمی آپدیت شده و این لعنتیا (ورودی‌های ۹۸) اولین دوره‌ای هستن که دارن بهش اعتراض میکنن! ته طومارشون چیه؟ لطفا ددلاین رو اکستند کنید! خب می‌خوای این اتفاق بیفته چرا زمین و زمان رو فوش میدی؟ حرفتو بزن.

 

بعضی وقتا فکر می‌کنم هر استادی در ابتدا نایس بوده ولی وقتی سواستفاده بعضیا رو می‌بینه کم کم استاد بدی میشه...

 

پ.ن: دختر گفت به دوستات سلام برسون! سلاممم

۳ نظر
پسر

00

با یک پلی لیست از Skillet، یک پنجره باز و درنتیجش هوای یخ، یک سوییشرت و عامل اصلی، یک همورک لعنتی! میشه راحت شب و رو صبح کرد! و جای سختش اونجاست که صبح می‌بینی هنوزم تموم نشده...

خوابم میاد.

۰ نظر
پسر

بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

 

چرا کرونا نمی‌ره؟

چرا از هرکی می‌پرسم میگه حداقل یکسال دیگه هست؟

چرا پذیرفتن اینو؟

چرا من نمی‌تونم بپذیرم؟

یعنی چی؟

همین‌جوری تو خونه بزرگ شم؟

کم کم نیاز به کار خیلی بشه و بیرون با احتیاط برم کار کنم؟

بعد کم کم پیر بشم و بمیرم؟

چجوری تونستین کرونا رو بپذیرین؟

۴ نظر
پسر

شادی، شادی، و بازهم شادی!

امروز بیدار که شدم، یه دوش گرفتم و رفتم سر کار و زندگیم جلوی کامپ، از یک ربع بعدش، یهویی بی‌نهایت سرخوش بودم! یعنی کاملا بی دلیل خوشحال بودم، اونم خیلیییییییییی زیاد! اصلا وحشتناک بود اوضاع 😂

سریعم به چند نفر اطلاعش دادم و اونا هم تعجب می‌کردن (بشدت برون‌گرام :)) ولی اصلا اوضاعی بود! از ساعت ۱۰ تا حوالی ۱۲ همینجوری بودم! تمرکز سخت شده بود 😂 فکر کردن سخت‌شده بود....

اصلا اوضاعی بودا! هیچی زیادش خوب نیست 😂😂😂 حتی شادی :)

 

پ.ن: ساعت ۱۱ یه کوییز هم داشتم که تو این وضعیت تر زدم بهش 😂

۱ نظر
پسر

۲-۳ روزه باهاش حرف نزدم!

امروزم اگه تا شب بهش پیام ندم میشه ۳ روز! این ترم درسا از سر و کولش بالا میرن و نمی‌خوام خیلی مزاحمش شم! تنها دلیلم برای اینکه کمتر حرف می‌زنم باهاش همینه! حالا نمی‌دونم واقعا کار درستی می‌کنم یا نه! چون ممکنه یه وقتایی دلش بخواد حرف بزنه و ببینه من اقدامی نمی‌کنم و ناراحت شه 😓.

 

۱ نظر
پسر

نمیشه نوشت!

وقتی روزات جذاب باشه (جدید باشه) می‌تونی ازشون بگی بنویسی ولی وقتی شروع می‌:نه یکنواخت شدن etc مشق پروژه ویدیو، همورک کوییز ویدیو .... دیگه نوشتن آدم نمیاد! وقتی نمی‌نویسم و بعدا به این‌ها نگاه می‌کنم متوجه میشم که اتفاق جدیدی نیفتاده!

یکم تودارتر شدم، تلگرام کمتر سر می‌زنم، دلیلشم اینه که حوصلشو ندارم! آدمارو از نزدیک دوست دارم! تو مجازی نمیشه که چهره رو دید موقع حرف زدن! فایده‌ای نداره.

۱ نظر
پسر

خواب شبانگاهی

یه ددلاین ۱۲ شبه

یدونم ۹ شب بود

۹ که اپلود کردم از خستگی مردم! ۹:۲۰ به مامان گفتم ۱۰ بیدارم کن برم سر کارم. رفتم خوابیدم! خوابیدم خوابیدم خوابیدم خوابیــــــــــــــــــــــدم! پاشدم سرشار از انرژی! انگاری ۱۰ روز خوابیده بودم 😂 ساعتو دیدم ۹:۵۰! چناااان خر ذوق شدم 😂😂 خیلی فوق‌العاده بود....

۰ نظر
پسر